یک مشکلی برام پیش اومد که خواب رو به مدت۲۴ساعت از من گرفت و سیل اشک بود که از سر ناچاری میریختم ..
بعد از نماز صبح بدوبدو رفتم حرم! که دردمو دوا کنم ... داشتم از غصه دق میکردم. توی رواق نشسته بودم و به مولاجان دردمو میگفتم، همون لحظه یک خادم اومد منو دعوت کرد که برم جلسه حلقه معرفت که چندقدمی من بود شرکت کنم ، منبر جلوی من یک خانم روانشناس نشست و شروع به سخنرانی کرد و دقیقاً داشت در مورد درد من صحبت میکرد! منم اشکامو پاک کردم رفتم پای منبر نشستم ... انگار مولاجان داشت به من راه نشون میداد.
به نظرتون جالب نیست؟
الان حالم خوبه، همه چی خوبه، زندگی خوبه
عیدی...
ما را در سایت عیدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maftab8g بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 15:03